عشق سینما

همه مطالب سینمایی

عشق سینما

همه مطالب سینمایی

اکبر عبدی تهیه کننده و کارگردان شد:...

اکبر عبدی تهیه کننده و کارگردان شد

«اکبر عبدی» نخستین تجربه کارگردانی و تهیه‌کنندگی خود را مرداد ماه در تالار سنگلج به صحنه می‌برد. وی که با ایسنا، گفتگو می‌کرد درباره این نمایش گفت: «عمه خانم» که احتمالا تغییر نام هم دارد، نوشته سیدعظیم موسوی است و یک کار ایرانی صرفا کمدی است که با بازی خودم و تعدادی از دوستان از دهم مرداد ماه در تالار سنگلج اجرا می‌شود.

وی همچنین درباره مضمون این نمایش، گفت: «عمه خانم» داستان دو جوان است که از هنرپیشه‌های لاله‌زار هستند و در یک محله قدیمی و در یک ساختمان دو طبقه ساکن هستند تا اینکه یکی از این جوانها عاشق دختر همسایه می‌شود و به اتفاق دوستش به خواستگاری این دختر می‌رود و از این پس اتفاقات مختلفی برای این دو نفر می‌افتد.

عبدی در ادامه به مشخص نبودن گروه اجرایی نمایش اشاره کرد و گفت: این کار در حدود هفت پرسوناژ دارد که در حال حاضر فقط نقش خودم قطعی شده و با سایر دوستان قرارداد نبسته‌ام ولی احتمال دارد افرادی چون پرویز فلاحی، محمود راسخ، مبارکی، روحانی و سعید ملکان به عنوان بازیگر، دستیار و گریمور گروه را همکاری کنند.

این بازیگر با سابقه تئاتر و سینما همچنین از احتمال از دو اجرایی بودن این کار خبر داد و به ایسنا گفت: قصد دارم این نمایش را در دو سالن مختلف و با دو گروه مختلف اجرایی به صحنه ببرم و احتمالا یک اجرای این نمایش در سالن تئاتر فرهنگسرای بهمن و یا سالن فرهنگسرای شهرداری است و اجرای دوم آن به فاصله یک ساعت بعد و با گروه دوم در سالن سنگلج است. این نمایش که به زودی نام قطعی آن به همراه عوامل اجرایی کار مشخص می‌شود، نخستین تجربه کارگردانی و تهیه‌کنندگی اکبر عبدی است که در برنامه‌های جدید تالار سنگلج به صحنه می‌رود.

مصاحبه با بهزاد فاهانی:..

سلام به همه این هم مصاحبه با بهزاد فراهانی خوندنیه حتما بخونید

این هم عکس جوانیای بهزاد فراهانی

بوی بنزین ، بوی نون

از پشت فیبر رادیوی آندریا، دنبال آن آدم های کوچولو می گشتم که توی آن رادیو حرف می زدند

علی الله سلیمی
رفتم شدم شاگرد حسن حبیبی، کاپیتان سابق تیم ملی ایران و چیزی نگذشت که برای خودم فوتبالیست گردن کلفتی شدم راجع به تهران سه تصویر ذهنی داشتم یکی بوی نان سنگک بود دومی بوی ماشین ها و سومی بوی برنج

آقای فراهانی اگر بخواهید با جمله ای خود را معرفی کنید مثلا چه می گوئید؟

دهقان زاده ای هستم از کرانه های تفرش (فراهان علیا).
آن دهقان در کدام روستا زندگی می کرد؟

اسم روستایی که من در آن به دنیا آمده ام تقریبا به گوش همه دنیا آشناست.
روستای شما چه ربطی به همه دنیا دارد؟

(
با خنده) حتما یک ربطی دارد که می گویم، ولی از شوخی گذشته، به دلیل وجود نمایشنامه های طولانی که در دهه چهل از داستان شب پخش می شد.
بالاخره اسم این روستا چی بود؟

«
درمنک» یک اصطلاح آذری است به معنای آسیابک یا همان آسیاب کوچک.
متولد چه سالی هستید؟

دو روایت در این زمینه هست. پشت جلد قرآن پدر بزرگم که عارفی بود مولاناشناس، عدد ۱۳۲۴ یادداشت شده. اما در شناسنامه متولد ۱۳۲۳ هستم، فکر می کنم آن که در پشت جلد قرآن پدر بزرگم ثبت شده درست باشد. چون به کرات پرسیدم که چرا این تفاوت وجود دارد.بعدها متوجه شدم به خاطر مساله سربازی و این حرفها بوده.
از مادرتان زمان دقیق تولد خود را پرسیدید؟

بله، مادرم در سردترین فصل روزگار من را به دنیا آورده است چون فراهان در فصل زمستان بخش کوهستانی اش برف گیر و سرمایی است. سرمای سختی در زمستان ها این منطقه را فرا می گیرد. مادرم تعریف می کرد. اول بهمن ۱۳۲۴ به دنیا آمده ام.
مادرتان آن سال ها را چگونه توصیف می کرد؟

ظاهرا جنگ جهانی دوم تمام شده بود، درون کشور آشفتگی های زیادی وجود داشته از جمله مساله آذربایجان، کردستان، لرستان، خراسان، به هر حال دوران قحطی به آن می گفتند، دوران سختی که در آن حصبه و تراخم و وبا کشور را فرا گرفته بود. دوران پنج تومنی به آن زمان می گفتند. ظاهرا گندم یک من پنج تومن بوده.
اجداد شما کجایی بوده اند؟

پدرم اهل تفرش بود. تبار پدری ام نیز متعلق به این شهر هستند. تبار مادری ام اهل کوه های فرک رودبار ساوه هستند.
درس خواندن را از چه سالی شروع کردید؟

خیلی زودتر از بچه های امروزی.
یعنی شما تیزهوش تر از بچه های امروزی بودید؟

نه جوان! آن موقع ما مکتب می رفتیم. لذا صبر نمی کردیم تا به یک محدوده سنی مشخص برسیم. بنابراین من از چهار سالگی درس خواندن را نزد ملای ده آغاز کردم.
خاطره ای از ملای ده در خاطرتان مانده است؟

همین قدر در حافظه ام مانده که مردی شریف و دوست داشتنی بود.
مراحل ترقی در آن مکتب خانه را چگونه طی کردی؟

از عربی شروع کردم. در ۶ سالگی قرآن را ختم کردم.
کیمیای امام محمد غزالی درس بعدی ام بود. بعدها هم قدری گلستان سعدی و آثار فردوسی و عطار و شیوخ دیگر اهل عرفان را خواندم. این روند تا ۸ سالگی ادامه داشت تا اینکه آن ده را ترک کردم تا ادامه سرنوشتم را با شهری به نام تهران گره بزنم.یعنی شما در ۸ سالگی قدم به پایتخت گذاشتید؟

بله، سرنوشت ما را کشاند آورد به این سرزمین موعود.
برای انجام کار خاصی به تهران آمدید؟

نه، آن موقع که من کاری بلد نبودم.
پس برای چه آمدید به تهران؟

آمدم به خانه دایی ام. خدا بیامرزد که او هم اهل فرهنگ و ادب بود. آمدم در کنار او زندگی کردم.
این زندگی چه عاقبتی داشت؟

نشانه های عاقبت آن زندگی چند سال بعد کم کم آشکار شد. یعنی وقتی درسم تمام شد. آن وقت به کار و کارگری افتادم. از خانه دایی زدم بیرون و دوران بی سروسامانی من شروع شد و سلانه سلانه زندگی را شناختم که گاهی با من کنار می آمد و گاهی هم لج می کرد.
قبل از این ماجراها راجع به تهران چه ها شنیده بودید؟

من تهران را در دوران خردسالی دیده بودم.
حتما آن هم ماجرایی دارد؟

بله، در ده ما حمام خزینه ای بود. به خاطر دارم یک غریبه ای که برای کارگری به ده ما آمده بود سرش زخم بود و کچلی داشت.
آب خزینه را روی سرش ریخته بود. ترشح آن آب روی سر من ریخت و کچلی گرفتم. آن زمان برق می انداختند، باید من هم سرم را برق می انداختم. رنج فراوانی را باید تحمل می کردیم. پدر بزرگ مادری ام در تهران امکانات زیادی داشت. برادرش در تهران شهردار بود، می گفتند رئیس برزن. آن موقع به شهرداری می گفتند برزن. فکر می کنم در اطراف میدان ژاله بود (شهدا فعلی). من را آوردند پیش او که زیر برق سرم را بگذارند. منتهی پزشکی که من را دید یک صابون داد که با آن در حمام تهران سرم را بشورم. ۷ الی ۸ بار آن صابون را مصرف کردم، سرم خوب شد. به خاطر آن ماجرا یادم هست که من درخردسالی تهران را دیده بودم
.
ظاهرا بعد از این سفری که برای مداوا به تهران آمده بودید، باز هم مدتی در همان روستای معروف زندگی کرده اید؟ حالا که تهران را از نزدیک دیده بودید راجع به آن چه فکر می کردید؟ اصلا دوست داشتید از اهالی این شهر بزرگ شوید؟

زمانی که من در روستای درمنک زندگی می کردم راجع به تهران سه تصویر ذهنی داشتم یکی بوی نان سنگک بود که توی ده ما نبود و هر وقت از شهر می آوردند، سر سفره دعوایمان می شد.دومی بوی ماشین هایی بود که از ده ما رد می شدند و می رفتند و بوی سوخت گازوئیل و احیانا سوخت در ده ما می پیچید و ما دنبال این بو می دویدیم
.
سومین مورد هم بوی برنج بود. بوی دم کرده برنج، آن زمان برنج صدری وقتی دم می شد عطرش از خانه اربابی می پیچید تو کوچه های آبادی ما، می دویدیم پشت خانه اربابی تا بوی عطر برنج را استنشاق بکنیم
.
مگر درخانه شما برنج پخت نمی شد؟

چرا ما هم گاهی برنج می خوردیم، اما خیلی دیربه دیر. برنج در آن زمان در خانه های ما سالی تقریبا ۲ بار پخته می شد. آنهم به صورت رشته پلو، در شب عید، یکی هم وقتی میهمانی از تهران به خانه ما می آمد
.
معمولا میهمان های خانواده شما از تهران چه کسانی بودند؟

اغلب عمو های مادرم بودند که مردمانی متشخص بودند. آنها در ادارات دولتی شهر تهران کار می کردند. یکی از آنها هم رئیس دارایی لرستان شد. بالاخره هر کدام کاره ای بودند.
پس بیشتر، فامیل های مادرتان بودند؟

بله، مادرم اقوام زیادی در تهران داشت وقتی می آمدند خانه ما، مادرم به هر طریقی بود برنج دم می کرد و باز عطر برنج در خانه ما می پیچید .
شما گفتید که وقتی به تهران آمدید، مستقیم رفتید خانه دایی، ظاهرا شما به میهمانی نیامده بودید چون در این شهر ماندگار شدید، حالا برای همین ماندگاری از کجا شروع کردید؟ یعنی کاری یا سرگرمی ای پیدا کردید؟

توپ می زدم.
توپ زدن هم شد شغل؟

بله، می خواستم حرفه ای تر بزنم. برای همین با حرفه ای ترهای محل شروع کردم، یعنی رفتم شدم شاگرد حسن حبیبی، کاپیتان سابق تیم ملی ایران و دیری نپایید برای خودم فوتبالیست گردن کلفتی شدم.
ظاهرا الان شما فوتبالیست حرفه ای نیستید. آن شور و حال اولیه در دوره نوجوانی چطور کم رنگتر شد که به اینجا ختم شد؟

برار! آن اوایل زندگی با ما سرناسازگاری داشت. من سعی می کردم، ولی تقدیر هم کار خودش را می کرد. من همزمان درس هم می خواندم، یعنی در دوره نوجوانی در دبیرستان ابوعلی ریحان راهم دادند، ولی طولی نکشید که کار و زندگی نگذاشت، مجبور شدم دبیرستان را ترک کنم و بروم در خزایلی شبانه بخوانم بی سر و سامانی ها تقریبا بعد از دوره ابتدایی دامنم راگرفت. نداشتن جاومکان هم مشکلی بود که بعدا از این دوره با آن مواجه بودم
.
بعد از این مرحله که به قول خودتان زدید به کار و زندگی مثلا چکار کردید؟

همه کار کردم کارگر آسفالت کار بودم. کارگر سنگ های ویژه آسفالت، ماسه به کامیون می زدم؛ انواع ماسه های شسته، باری و ماسه خاک. خیلی کارهای متفاوت انجام می دادم. از جمله مدتی شاگرد دوچرخه سازی بودم. شاگرد داروخانه وحید در میدان ژاله بودم. زیر دست وکلا کار کردم. شاگردی بنا کردم، خلاصه مرد کار و زندگی شده بودم.
بااین حساب یک جابند نبودید؟

بله. به همین خاطر جا و مکان مشخصی نداشتم.
باز بالاخره یک جایی می شد شما را پیدا کرد؟

در همین شرایط جایی را اجاره می کردیم ولی به ناچار تغییر می دادیم، یعنی وقتی جایی را می گرفتیم وقتی آنجا را از ما می گرفتند که اجاره بها را پرداخت نمی کردیم، می ریختند وسایلمان را بیرون وسایلمان هم چیزی نبود. یک دست رختخواب، یک زیلو و یک چراغ سه فتیله ای.
کار صاحب خانه ها را راحت کرده بودید
.
بله. با این توصیف بیرون کردن ما از یک خانه کار سختی نبود به راحتی ما را بیرون می کردند
.
بالاخره کی به کارهای هنری کشیده شدید؟

در ۱۷ سالگی توانستم در رادیو مشغول به کار شوم.
که همین امر باعث شد کم کم وضعم بهتر شود
.
به صورت اتفاقی گذرتان به رادیو افتاد؟

نه، از زمان ورودم به تهران. همیشه در ذهنم به رادیو توجه داشتم.
یعنی قبل از ورود به رادیو به مسایل فرهنگی -هنری هم فکر می کردید؟

من در سن ۱۴ سالگی تجربه کار هنری داشتم. یعنی در این سال در دبیرستان باباطاهر، تفرشی آزاد که از دوستان نوتاش بود و آدم حرفه ای هم بود با ما یک کاری را شروع کرد که بعد از آن با آدم های مختلفی کار کردم، تا اینکه با خانواده مفید آشنا شدم. مرحوم غلامحسین خان مفید، بیژن مفید، بهمن مفید.
آن زمان این خانواده در کدام محله تهران می نشستند؟

در محله شهباز بودند ولی از اهالی فراهان بودند.
آشنایی با این خانواده تحولی در زندگی شما ایجاد کرد؟

تقریبا بله، با اینها شروع کردم به کار کردن. شاهنامه را با اینها شروع کردم. کار کمدی را با اینها شروع کردم. اینها معلم های من هستند هر سه، چهار نفرشان. مادرشان هم یک چیزهایی به من یاد داد. پدرشان، مرحوم غلامحسین خان مفید ازجامعه تئاتری های قدیم بود.
پس آشنایی اولیه شما با تئاتر بعداز آشنایی با خانواده مرحوم غلامحسین خان مفید بوده است
.
تقریبا بله، من از ۱۴ سالگی رسما کار روی صحنه را شروع کردم. منتهی در ۱۷ سالگی به رادیو راه پیدا کردم
.
در این سال وقتی وارد رادیو شدید، تحول دیگری هم در زندگی شما رخ داد؟

بله، کم کم مسیر زندگی ام تغییر کرد. یعنی در همین سال به گروه شاهین سرکیسیان پیوستم.
این گروه در آن زمان اعتبار ویژه ای داشت؟

بله، شاهین سرکیسیان از بنیانگذاران تئاتر مدرن ایران است.
همدوره ای های شما در آن زمان، در آن گروه چه کسانی بودند؟

خیلی ها بودند که بعدا مهره های موثری در عرصه فرهنگ و ادب این مرز بوم شدند، از جمله آدم هایی مثل عباس جوانمرد، بهرام بیضایی، علی نصیریان، بیژن مفید، فروغ فرخزاد، خجسته کیا و خیلی های دیگری که همگی اینها شاگردان شاهین سرکیسیان بودند

علاوه بر این گروه با گروه های دیگری هم کار می کردید؟
بله بعد از گروه سرکیسیان هم با رادیو و هم با گروه های دیگرکار می کردم. بعد با آربی آوانسیان، سعید سلطانپور و رحمانی نژاد، انجمن تئاتر ایران را راه انداختیم و همراه با محمود دولت آبادی و مهدی فتحی به جاهای مختلف ایران سفر کردیم.
در این دوره کارهای شاخصی هم انجام دادید؟

از طرف آقای جوانمرد به گروه هنر ملی دعوت شدم و به آنجا رفتم. سال ۴۶ به خاطر دارم اولین نمایشنامه ام را به کمک عباس جوانمرد نوشتم و بعد روی صحنه رفت و از تلویزیون هم پخش شد.
پس به نوشتن هم روی آوردید؟

بله آن موقع که من به تئاتر ملی رفتم درام نویسی با من آغاز شد.
کی تشکیل خانواده دادید؟

توی گروه هنرملی من با یک خانمی آشنا شدم که تئاتر کار می کرد. لیسانس هنرهای تزیینی و نقاشی داشت. با ایشان بعد از یک سال ازدواج کردیم.
در چه سالی بود؟

سال۱۳۴۸ .
جامعه هنری این خانم را می شناسند؟

بله، خانم فهیمه رحیم نیا که در اکثر کارهای خودم بازی کرده اند.
حاصل این ازدواج هنری چند فرزند بوده است؟

سه فرزند

فکر می کنم دوتایشان را خوانندگان بهتر می شناسند؟
بله اولی «شقایق» بوده که در سال ۵۱ به دنیا آمد و الان آرتیست شده است. دومی «آذرخش» که سال ۶۰به دنیا آمد و اهل موسیقی و طراحی و اینهاست و سومی «گلشیفته» که در سال ۶۲ به دنیا آمد و لابد می شناسیش.
تشکیل خانواده، افزایش تعداد افراد خانواده و درآمد از راه کارهای هنری. اینها با هم جور در می آید؟

سعی می کردیم جور در بیاید. ولی خب حوادث همیشه قابل پیش بینی نیست. یعنی در سال ۱۳۴۷ وقتی در استخدام اداره تئاتر قرار گرفتم، همان سال همسرم هم در آنجا استخدام شد. ۳ الی ۴سال آنجا کار کردیم ولی به دلایل سیاسی ما را اخراج کردند.
زمانی که در گروه هنر ملی بودم به من ۲۰۰ تومان حقوق می دادند ولی وقتی به استخدام اداره تئاتر درآمدم، حقوقم شد ۱۰۰۰تومان، ۷۰۰ تومان هم همسرم می گرفت که روی هم رفته می شد ۱۷۰۰ تومان. ما آن موقع زندگی بسیار بسیار اشرافی داشتیم. حدود ۱۷۰ تومان اجاره خانه می دادیم و باقی را با شادمانی خرج می کردیم
.
اولین خانه ای که بعد از تشکیل خانواده اجاره کردید در کدام محله تهران بود؟

یادم می آید اولین خانه ای که اجاره کردیم توی کن در شهر زیبا بود.
از همسایگان این خانه خاطره ای در ذهنتان مانده؟

بله، همسایه رو به روی ما خانواده آقای بیضایی بود. یادش به خیر آقای مستقیم، نوازنده ویلون هم آنجا در همسایگی ما زندگی می کرد. با اینها خیلی صمیمی ونزدیک بودیم. گاهی وقت شام که می شد در خانه آقای بیضایی را می زدیم و می گفتیم، آقا ما می خواهیم شام را باشما بخوریم، یا شامتان را بیاورید با هم بخوریم. زندگی خیلی قشنگی داشتیم.
ظاهرا شما در محلات مختلف شهر تهران زندگی کرده اید. نام این محلات الان در خاطرتان مانده؟

خب، اگر بخواهیم کل زندگی در این پنجاه سال آن هم در شهر تهران را مرور کنیم، مجبوریم به محلات مختلفی اشاره کنیم. دوران کودکی و نوجوانی من در شرق تهران گذشت. محله هایی همچون سرآسیاب، دولاب، جابری، دلگشا، کوچه نیکنام، میدان ژاله، به هر حال بخش های مختلف این منطقه را دور می زدم.
مرحله دوم به دوران کارگری من مربوط است که به طرف خواجه نظام الملک کشیده شدم و دوران سوم که زندگی مشترک را شروع کردیم به غرب تهران رفتم. البته زمانی که در «کن» بودیم، رفتیم به فرانسه و چهار سالی در آنجا بودیم. وقتی که برگشتیم، آمدیم محله یوسف آباد ساکن شدیم. پیش خاله همسرم که تا این اواخر آنجا بودیم
.
در حال حاضر در کدام منطقه تهران ساکن هستید؟

الان در فرحزاد هستیم.
دره فرحزاد؟

نه ، توی دره نمی روم، بیشتر روی تپه زندگی می کنم.
انتخاب این محل برای سکونت. عمدی بوده یا براساس شرایط به وجود آمده صورت گرفت؟

یک معلمی داشتیم که بهش گفتند چرا آقا از مدرسه ما رفتی گفت: ناکس من نرفتم، بیرونم کردند. حالا برادر ما انتخاب نکردیم تهران را تهران ما را انتخاب کرد که کجا بنشینیم.
شما در شهر تهران در طول این سال ها دنبال چه چیزی می گشتید؟

از پشت فیبر رادیوی آندریا، دنبال آن آدم های کوچولو می گشتم که توی آن رادیو حرف می زدند. برای همین آدم دست به خیلی کارها زدم. حتی لباس نیروی دریایی پوشیدم من به خلیج رفتم تابروم در کویت کار کنم چه می دانم همه کاری را کردم ولی هدفم همیشه صحنه ، میکروفن، رادیو و تلویزیون بود. هر طرفی که رفتم نهایتا به این طرف کشیده شدم. هیچ مانعی نتوانست جلوی کارم را بگیرد.
اکثر شهروندان آثار متعدد شما را دیده اند و ما راجع به آنها صحبت نمی کنیم در حال حاضر چه کار می کنید؟

در حال حاضر مشغول بازی در مجموعه تلویزیونی «اولین گناه» به کارگردانی محسن فردرو هستم.
قبلا هم با آقای فردرو کار کرده بودید؟

نه ایشان رانمی شناختم. قبلا با برادر ایشان آشنا بودم ولی حالا با ایشان کار را شروع کرده ام. به نظرم انسان بسیار نرم و پاکی هستند امیدوارم که آن چیزی که از این کار می خواهد به آن برسد.
شما در این مجموعه نقش چه کسی را بازی می کنید؟

نقش یک صاحب ثروت شمالی را که زنی فرنگی داشته که فوت کرده و دختری دارد که پیدایش نمی کند.
بزرگترین دغدغه تان برای امسال؟

امیدوارم امسال بتوانم مجوز کارگردانی بگیریم. حدود دو سه سالی است ما را سر می دوانند و نمی دهند که امیدوارم امسال این مجوز را بستانم
اگر بتوانید این مجوز را دریافت کنید فیلمنامه جهت کار آماده دارید؟

بله همه چیزش آماده است هیچ کم و کسری ندارد جز این مجوز وعنوان فیلمنامه اش هم هست «مهمانی از کارائیب».
نکته ای برای حسن ختام این گفت وگو؟

یک مصرع کوچک آذری برایتان می گویم آن هم به خاطر سپاسگذاری از شما:
ذره گر عشق اولی- دریا قدر تا بی گورک

(
اگر ذره ای عشق باشد- باید به اندازه دریا تاب وتوان داشته باشد
).
پدرم «حر» را می خواندمن هم «شمر» را

می گوید:
اولین چشمه های کار بازیگری را در نزد پدرم فرا گرفتم. او شهادت خوان تعزیه های متعددی بود. وارادتی خاص به مولا علی داشت. به دلیل قدبلندی که داشت ( تقریبا ۱ متر و ۹۰ سانت وخرده ای) شهادت که می خواند خیلی ها را تحت تاثیر قرار می داد
.
من همیشه همراهش بودم. در کنارش فنون این هنر را یاد می گرفتم. با او تعزیه می خواندم. گاه او عباس را می خواند من هم شمر را می خواندم. گاه «حر» را می خواند و من باز هم شمررا می خواندم. گاهی هم من طفلان مسلم را می خواندم و او خود مسلم را می خواند. با هم تب و تاب فراوانی درعرصه تعزیه و نمایش داشتیم. مردی بود اهل حکمت عامیانه، اهل ضرب المثل ها و حکایات شنیدنی از ادبیات ایران زمین و درخانه اش به روی مردم همیشه باز بود. وقتی که مرد، سرفرازانه مرد. چون روز شهادت مولا علی(ع) او را به خاک سپردیم .

احساس می کنم مادرم هنوز هم نگران من است
می گوید: بزرگترین و به یادماندنی ترین تصویری که از مادرم دارم مربوط به بعد ازمرگش است. همیشه آخرهای سال که می شود به خوابم می آید گاه پیک گشایش کارم می شود گاه با تلخکامی انتقاد می کند از من و گاه دستورالعملی را صادر می کند. من پس از مرگ مادر، با دایی ام به دلایلی قهر کرده بودم چون غصه مندی هایی وجود داشت.
یکی دو سالی که به سراغ دایی ام نرفتم، شب عید به سراغم آمد و گفت: قلب اگر جایگاه کینه بشود می گندد. قلب خود را صاف کن و خودت را بشور بهار دارد می آید. صبح آن روز رفتم به دیدن دایی ام وقتی در خانه را به رویم باز کرد و گفت: ا !دایی! دیشب آبجی به خوابم آمد و گفت میهمان خوبی برایت می آید
.
این را به خاطر دارم و فکر می کنم تا زنده هستم هرگز این حادثه را فراموش نخواهم کرد. بنابراین من همیشه او را در کنار خود حس می کنم که دل نگران فرزند خود است (بغض راه گلویش را می گیرد
)

فکر می کنم کجا من باج دادم
می گوید: بزرگترین گمشده ام خودم هستم. من به دنبال یک بهزاد فراهانی گمشده هستم که دروغ نمی گوید: زیر بار ظلم نمی رود و اهل ادب و اندیشه و مهربانی و عشق ورزیدن به مردم است. اینها را هنوز پیدایش نکرده ام خیلی وقت ها به خودم دروغ می گویم. می گویم پیدایش کرده ام به او رسیده ام ولی یک دفعه نگاه می کنم می گویم اگر من رسیده بودم پس رفیقانی که با من بودند و شهید شدند کجا هستند. دوست هایی که همراه من بودند و الان نیستند کجا رفتند.
آنها راست می گفتند یا من راست می گفتم؟ کداممان راست می گفتیم؟ مثلا من دوستان آذری زبان داشتم که اینها جزو بزرگترین اندیشه ورزان این ملک بودند اینها با من زندگی را شروع کردند با من کار کردند من متاثر از اینها زبان آذری را تاحدودی آموختم. اینقدر علاقه مند شدم که بیش از صد ترانه آذری را از بر کردم توی هیچ یک از آثار من نیست که سخنی، یادی از این دوستان نشده باشد چرا آنها رفتند و من ماندم کجا باج دادم؟ کجا مسایل مادی و فردی و خصوصی و دنیوی در واقع جلوی من را گرفت؟


نظر یادتون نره دوستای

گلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم

بیوگرافی شادمهر عقیلی:

شادمهر عقیلی متولد  1351/7/11 ملقب به سلطان پاپ 

بچه خیابان هاشمی تهران "  اصلیت طالقانی " فرزند آخر خانواده "  پدرش و برادرانش  را در جنگ تحمیلی از دست داد که این مطلب همواره از سوی خود شادمهر

 تکذیب شده  "  در شرایط سخت مالی بزرگ شد  " گیتار زدن را از حرکات دست گیتاریست ها یاد گرفت  "  فوق لیسانس از هنرستان موسیقی  " تا 24 سالگی به

 خواننده شدن فکر نمیکرد  " بی علاقه به موسیقی اصیل و سنتی  " اغلب ساعات روز را در اتاق کوچکش به تمرین موسیقی میپرداخت  "  برای تماشای کلیپ های

 خارجی بیتابی میکرد  "  رفت و آمد های مدام به صدا و سیما برای کار در تلویزیون در سالهای 72و73 اواسط سال 75 چند آهنگ غیر مجاز را در زیرزمین های کرج

 خواند  " متنفر از تجملات  " ویلون را خودش یاد گرفت و استاد سوت زدن هست ، حتی در استودیو  "  عشا ق بازی بهروز وثوقی  "  به افراد مختلف القاب مختلف

 میداد  "  هرگز حتی سیگار هم نکشیده ، همانگونه که دیدید شادمهر عقیلی در فیلم شب برهنه حتی سیگار دست گرفتن هم بلد نبود  "  رفاقت با جوانان سالم را دوست

 دارد  "  با قرض ارگ خرید  " کم غذا و تحت تاثیر محبتهای مادرش  "  با دست مزد اولین کاستش ( بهار من ) یک پراید خرید  "  از هیچ غذایی بدش نمی آید  " مردم

 برای خرید آلبوم مسافر او جلوی نوار فروشی ها صف میکشید ند  ، که حتی به عده ای هم کاست نمیرسید  چون خیلی ها چند تا چند تا این آلبوم را خریداری میکردند و

 تمام میشد  "  خودش را مدیون هیچ کس نمیداند جز مادرش و محمد تقی برادرش  " همیشه پشیمان از امضای قرارداد با شرکت پیغام سحر  "  عاشق اتومبیل بی ام و

  بیشتر شعرهای او را نیلوفر لاری پور گفته است  "  الگوی گیتار : اردشیر فرح  شناگر ماهر ( خصوصا شنای قورباغه ) حساسیت بیش از حد نسبت به دندانهایش

   دست به جیب برای دوستان طراز اول  "  کم حرف "  در تهران پاتوق هیشگی نداشته  "  اختلاف با بهروز صفاریان بعد از آلبوم مسافر  " شایعه عمل زیبایی بینیش

 رو تکذیب میکنه  "  هر روز اگر گیتار تمرین نکند پکر میشود  "  نازانگشتا ( خشایر اعتمادی ) و غزلک (سعید شهروز ) اوج هنر آهنگ سازی او برای دیگران است

  " زیاد دوست ندارد با کسی مصاحبه کند  "  روزی دویست هزار تومان درآمد با بت آموزش و نوازندگی گیتار و ویلن در تهران  " هرگز حاضر نشد که در آلبوم هیچ

 خواننده ای هم صدایی کند  "  اختلاف شدید با محمد اصفهانی در تابستان 1379  "  ما درش را میپرستد  "    یک پوستر را با سرمایه شخصی خودش به بازار فرستاد

 چشمهایش نسبت  به موسیقی سنتی روز به روز ضعیف و ضعیف تر شد  "  عاشق خرید کفش و بیزار از سیاست  "  بابت بازی و خونندگی در پرپرواز 10 میلیون

 تومان گرفت  "   نارضی از گریمش در فیلم شب برهنه" درشرایطی به کانادا رفت که مسولین داشتند  به خاطر منافع خودشان او را از موزیک پاپ کشور پایین بیاورند

    ماهی یک بار به شمال میرفت  "  آرزو برگذاری کنسرت را در استادیوم آزادی داشت اما باز هم مسولین ارشاد......... ... "  خواننده محبوب : ریکی مارتین "  اهل

 شب نشینی و روزنامه خواندن نیست  "  استاد کوک کردن سنتور  "  بعد از سفرش به کانادا فیلم شب برهنه با شکست مالی بدی روبه رو شد  " عاشق ماشین عوض

 کردن  "  به پیشنهاد ، دوستش برای راه اندازی فروشگاه جواب منفی داد  "  نه ازدواج کرده ، و نه به خواستگاری رفته  "  آلبوم آدم و حوا رو خیلی دوست دارد و این

 آلبوم در ایران هنوز توقیف هست  "  علاقه مند موسیقی ترکی  "  با چند خانواده در تورنتو دوست است  "  گرفتن تصدیق بین المللی در کانادا  "  آموزش خصوصی

 گیتار و ویلن در تورنتو "  محبوب ترین چهره موزیک پاپ ایران در خارج از کشور  " فقط در یک سر شماری کوچک شادمهر 20 ملیون هوا دار داشته  "  طرح

 کلیپهایش را خودش میدهد  " خیالی نیست را بدون دست مزد خواند ولی برای آدم فروش دست مزد خوبی گرفت  "  یک استودیو خانگی در منزلش درست کرده و

 مستاجر هست ، البته فعلا "  وبلاگ ها ویا سایت های تقلبی در مورد خودش را هیچ گاه تکذیب نکرده  و میگوید که  هیچ سایت و یا وبلاگی را خودش اداره نمیکند و

 اینها همه طرفدارانش هستند "  قرار داد با 2 خواننده زن لس آنجلسی که برای آنها آهنگ سازی کند  " و روزی 1 یا 2 بار با مادرش در ایران تلفنی صحبت میکند

  "  قبل از عید سال 83 دست راستش شکست  "   در تدارک کنسرتهای بزرگ در کشورهای پر جمعیت ایرانی  "چند روز قبل  با بهروز صفاریان با تلفن صحبت میکند و

 آشتی میکنند  " هیچ گونه هد ف و یا قصد باز گشت ندارد